چند نکتهی ناگفته و نانوشته از مهدی بازرگان/ او برای ختم جنگ به هر دری زد
هرچند شاید چنین به نظر رسد که در بیستونهمین سالگرد درگذشت مهندس مهدی بازرگان، نکتهی ناگفته و نانوشتهای باقی نمانده اما هنوز میتوان دربارهی او گفت و نوشت خاصه هر بار که باور به اقدامات گام به گام و تدریجی جدیتر شده است. نزد دوستداران و موافقان او نماد اسلام اعتدالگرا، اصلاحجو و بهبودخواه بود که سکهی سیاست را دارای دورو میدانست: هم ستیز و هم سازش. هرچند از رهبر فقید انقلاب نقل میکنند در واکنش به سازشکار خواندن او به کسی – احتمالا به کنایه و طعنه – گفته بود: «اگر سازشکار بود با من سازش میکرد!»
ماشین غنیمتی سوار شدن چه لذتی داره! /هنوز فاصله زیادی طی نکرده بودیم که خمپاره زدند
عباس کمالیپور یکی از رزمندگان دفاع مقدس تعریف میکند: «بعد از اتمام عملیات بدر، یک گروه شناسایی ۹ نفره تشکیل دادیم و رفتیم برای شناسایی منطقه. بولدوزری از عراقیها جا مانده بود.
خبر شوکه کننده و خوش برای سردار شادمانی +عکس
سردار شادمانی ضمن بازدید از مرکز ژنتیک نور از نزدیک در جریان فرآیند شناسایی هویت شهدا قرار گرفت و در نهایت در جریان این بازدید خبر شناسایی پیکر برادر شهیدش به وی اطلاع رسانی شد.
عکسی از تنها بازمانده ستون ۷۰ نفره غواصان عملیات کربلای ۴
در سیو هفتمین سالگرد عملیات «کربلای ۴»، فیلمی از سینهزنی و توسل غواصان گردان حضرت ولیعصر(عج) و حبیببنمظاهر لشکر عاشورا به دستمان رسید که به همین بهانه از «محمدباقر برزگر» خواستیم که روایتی از عملیات کربلای ۴ و موقعیت این فیلم را بیان کند.
ماجرای دزدی نگهبانهای بعثی از اسرا/ «میدزدیم، میپزیم، میخوریم و داغش رو به دلش میذاریم»
حسن هارونیپور یکی از آزادگان دوران دفاع مقدس تعریف میکند: «در کمپ ۵ شهر تکریت عراق دوران اسارتم را میگذراندم. یک روز صبح، ماشین آیفایی که برای اسرا نان آورده بود وارد اردوگاه شد. عراقیها به من و چند نفر دیگر گفتند: «بیاید نانها را ببرید توی انبار.»
آیت الله خامنه ای: امام بعد از فتح خرمشهر نگفتند جنگ را تمام کنید /محسن رضایی: بیتجربه بودیم از مرز عبور کردیم/روایت کامل هاشمی از یک جلسه نظامی
روزنامه اعتماد نوشت:
تصاویری دیده نشده از سردار بلندپایه سپاه که ترور شد /سیدرضی گفت نزدیک بود مایلر برگردد روی من و بمیرم!
«ابوالقاسم عموحسینی» یکی از نیروهای مخابرات لشکر ۱۷ علیابن ابیطالب (ع) است که سردار شهید «سیدرضی موسوی» در جبهه او را عموحسین صدا میزد و طی سالهای اخیر هم رفاقت و احوالپرسیهایشان تداوم داشت.
هواپیماهای دشمن، سی چهل متر پشت سر ما و پایین تپه را بمباران کردند /روایت لحظاتی نفس گیر!
زمستان سال ۱۳۶۱، قبل از آغاز عملیات والفجر مقدماتی در فاصله دهپانزده کیلومتری خط مقدم چادر زده بودیم. روی یکی از تپهها را با لودر صافکرده بودند تا نماز جماعت برگزار کنیم. یک محراب به گودی چهل پنجاه سانتیمتر هم حفر کردیم تا امام جماعت توی محراب بایستد. آقای نمازی، پیرمرد هفتادساله و با سوادی بود که همه قبولش داشتند.