علی محمدی یکی از همشهریان سردار سلیمانی تعریف میکند: «قبل از انقلاب من و قاسم با هم رفتیم هتل کسری در کرمان و با روزی ۲۵ ریال مشغول کار شدیم. او سر میزها غذا سرو میکرد.
آن زمان، بیحجابی در شهرها عادی بود. دختری با پوشش نامناسب داشت از سر چهارراه رد میشد. یک پاسبان شهربانی آنجا ایستاده بود و به دختر اهانت کرد. قاسم از توی هتل این صحنه را دید؛ نتوانست این اهانت را ببیند و تحمل کند.
از هتل بیرون رفت و زیر کلاه پاسبان زد و کلاهش را انداخت. تا پاسبان به خودش بیاید، قاسم با او درگیر شد و با یک ضربه فنی نقش بر زمینش کرد.
به شهربانی گزارش دادند. مأموران شهربانی آمدند قاسم را دستگیر کنند و ببرند. فرار کرد و رفت اتاق کارگرها زیر تخت پنهان شد. سرهنگ آذری رئیس شهربانی بود. به لابی هتل آمد. عربده میکشید: «من اینها را پیدا میکنم و پدرشان را در میآورم.»
او را پیدا نکردند و رفتند. شهربانیچیها میگفتند: «چریکها از تهران آمده بودند؛ زدند و رفتند!»
منبع: کتاب «ژنرال» به تألیف محمد مردانیان
۲۷۲۱۵