خشونت اواخر دهه ۱۹۳۰ میلادی ناشی از ترس بود. اکثر بلشویکها از جمله استالین معتقد بودند که انقلابهای ۱۷۸۹، ۱۸۴۸ و ۱۸۷۱ با شکست مواجه شدند، زیرا رهبران آن انقلابها به اندازه کافی واکنش ضد انقلابی را پیش بینی نکرده بودند و با آن برخورد نکردند.
استالیتن میلیونها نفر را به قتل رساند از رقبای حزبی گرفته تا افسران ارتش، کولاکها (دهقانان ظاهراً ثروتمند)، بوروکراتها، اشراف سابق تزاری، اعضای ملیتها و اعضای گروههای حاشیهای اجتماعی از روسپیها گرفته تا سارقان خرد، قماربازان، بیخانمانها و بیکاران. هم چنین، در دوران زمامداری او شمار بی شماری از انسانها با اتهام “ضد انقلابی” کشته شدند. او از قحطی اوایل دهه ۱۹۳۰ میلادی برای ارتکاب نسل زدایی علیه اوکراینیها استفاده کرد. او صدها هزار لهستانی، آلمانی، کره ای، چچنی – اینگوش، تاتار کریمه، و کالمیک را تبعید کرد و به قتل رساند. علیرغم تاثیر قابل توجه استالین بر قرن بیستم او هیچ خاطرهای از خود به جای نگذاشت و هیچ کتاب خاطراتی ندارد. نامههای او به رفقایش مانند ارتباطات تلگرافی که از مقر تابستانی اش در سوچی به مسکو میفرستاد به ندرت رنگ یا لحن یادداشتهای صمیمی را دارد. اطرافیان اش هیچ سابقهای از مکالمات او نداشتند. مورخان میگویند او اغلب ژست میگرفت، نقش بازی میکرد و افکار واقعی خود را پنهان میکرد. او نقشه میکشید و ذهن تاکتیکی فوق العادهای داشت.
شاید این پرسش مطرح شود که چرا استالین انسانهای زیادی را به مسلخ فرستاد؟ امروزه اسناد منتشر شده آرشیوی نشان میدهند که اکثر قربانیان کارزار مرگ استالین، کارگران و دهقانان عادی بودند افرادی که هیچ چالشی برای قدرت استالین ایجاد نمیکردند پس انگیزه پشت آن کشتار چه بود؟ خشونت اواخر دهه ۱۹۳۰ میلادی ناشی از ترس بود. اکثر بلشویکها از جمله استالین معتقد بودند که انقلابهای ۱۷۸۹، ۱۸۴۸ و ۱۸۷۱ با شکست مواجه شدند، زیرا رهبران آن انقلابها به اندازه کافی واکنش ضد انقلابی را پیش بینی نکرده بودند و با آن برخورد نکردند.
استالین مصمم بود که اشتباه مشابهی را مرتکب نشود؛ بنابراین بلشویکها سیستمهای پیچیدهای را برای جمع آوری اطلاعات در مورد تهدیدهای خارجی و داخلی انقلاب خود ایجاد کردند. با این وجود، آن سیستمها از کامل بودن فاصله زیادی داشتند. بلشویکها بخش عمده دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ را صرف پیش بینی تهاجم ائتلاف دولتهای سرمایه متخاصم کردند ائتلافهایی که اساسا وجود خارجی نداشتند. سایر تهدیدات درک شده نیز بیش از حد اغراق شده بودند: جریانهای مکار سیاسی، مقامهای غیر وفادار و خرابکاران. استالین تا جایی پیش رفت که در تاریخ یکم دسامبر ۱۹۳۴ میلادی دستور ترور سرگئی کیروف” رئیس شاخه لنینگراد حزب کمونیست را صادر کرد تروری که سرآغاز پاکسازی بزرگ تخت رهبری او بود. اما چرا این ترور انجام شد؟
در اوایل آن سال در انتخابات کمیته مرکزی کیروف ظاهرا آرای منفی بسیار کمتری نسبت به استالین دریافت کرد در نتیجه استالین را از دبیر کل به یک منشی ساده تنزل داد. استالین کیروف را دشمنی جدی قلمداد میکرد به ویژه زمانی که او یک گروه ضد استالینی تشکیل داد. استالین وقت را تلف نکرد و به مردم اجازه داد باور کنند که این او بوده که کیروف را به قتل رساند.
بسیاری از این تهدیدات محصول برنامههای بلندپروازانه استالین بود. او خواستار تحقق صددرصدی اهداف تولیدی شده بود که امکان محقق شدن نداشتند. در نتیجه، او و همکاران اش در کرملین، مخالفتها، مقاومتها و شکستهای ناشی از آن را به عنوان شواهدی از رفتار ضد انقلابی تفسیر کردند و برخی از کارگران و دهقانان که دلایلی برای تنفر از رژیم داشتند به عنوان نیروهای بالقوه خطرناک برای این ضدانقلاب خیالی، تلقی میشدند.
با این وجود، چگونه استالین استالین شد؟ یا به بیان دقیقتر چگونه نوه رعیت که پدرش خیاط بود و مادرش کارگر خانگی و لباس دیگران را میشست به یکی از مشهورترین دیکتاتورهای جهان تبدیل شد؟ چگونه پسری که در گرجستان متولد شد به دیکتاتوری تبدیل شد که نیمی از اروپا را تحت کنترل خود درآورد؟ چگونه جوانی مومن که در مدرسه علوم دینی تحصیل کرد و مادرش آرزو داشت کشیش شود به یک آتئیست (خداناباور) و ایدئولوگی مارکسیست تبدیل شد؟
بسیاری از زندگی نامه نویسان تحت تاثیر فروید به دنبال پیدا کردن پاسخ این پرسش در کودکی استالین بوده اند. آنان ظالم بودن استالین را به دلیل رفتار پدرش میدانند که با او رفتاری بیرحمانه داشت و یا به مادرش نسبت میدهند که گفته میشود احتمالا با یک کشیش محلی رابطه داشته است. برخی دیگر به بیماری او اشاره میکنند. استالین در دوران کودکی به آبله مبتلا شد و این موضوع باعث شد در تمام طول زندگیاش زخمهای به جا مانده از آن بیماری ناخوشایند پوستی را روی صورت خود داشته باشد.
سیاست بر زندگی نامه نویسان استالین نیز تاثیر گذاشته است. در طول زندگی اش هواداران استالین او را به یک ابرقهرمان تبدیل کردند، اما مخالفان نیز تعصبات خود را در مورد تفسیر شخصیت او تحمیل کردند. “لئون تروتسکی” بدترین دشمن استالین در توصیف از استالین به عنوان فردی فاقد حس شوخ طبعی و شادمانی، مردی بیسواد که صرفا از طریق دستکاری بوروکراتیک و خشونت وحشیانه به قدرت رسید یاد کرده بود. از دید تروتسکی مهمتر از همه استالین در ابتدا به لنین و سپس به آرمانهای مارکسیستی خیانت کرده بود.
از زمان در اختیار عموم قرار گرفتن آرشیو دوره شوروی در دهه ۱۹۹۰ میلادی این روایتهای سیاسی و روانشناختی از زندگی استالین شروع به آشکار شدن کرده است. سیاست هنوز بر نحوه یاد آوری علنی او تاثیر میگذارد: در سالیان اخیر رهبران روسیه جنایات استالین علیه مردم خود را کم اهمیت جلوه داده اند در حالی که فتوحات نظامی او بر اروپا را جشن میگیرند. با این وجود، در دسترس بودن هزاران سند که زمانی محرمانه و پیش از این مخفیانه در میان خاطرات و نامهها پنهان شده بود امکان نوشتن حقیقت جالبتر را برای مورخان جدی فراهم کرده است.
در این میان نظریههای روانکاوانه و حتی پزشکی برلی توصیف چرایی توحش استالین مطرح شده اند. برای مثال، روزنامه “مسکوفسکی کامسومولتس” در سال ۲۰۱۱ میلادی با انتشار مقالهای گزیدهای از خاطرات “الکساندر میاسنیکوف” پزشک استالین را منتشر کرده بود. او در خاطرات خود ادعا میکند که استالین به یک بیماری روانی مبتلا بوده است. او میگوید استالین از تصلب شرایین رنج میبرد و این موضوع توانست عاملی در تصمیم گیری و اقدامات وحشتناک استالین باشد. هم چنین، در مقالهای تحت عنوان “شخصیت و سیاست خارجی: مورد استالین” که در مجله روانشناسی سیاسی منتشر شد اشاره شده بود که رفتار وحشتناک استالین از پارانویا نشئت میگیرد.
“ریموند بیرت” نویسنده مقاله توضیح داده بود که پارانویا اغلب در دوران کودکی و در موقعیتی آغاز میشود که در آن کودک احساس میکند هم به پدرش وابسته است و هم از جانب او تهدید میشود. او معتقد است که استالین واقعا این وضعیت را با پدر الکلی و اکثرا مست خود تجربه کرده بود. بیرت ادعا میکند که رفتار استالین در زمان در قدرت بودن نشاندهنده نیاز پارانوئیدی برای محافظت از نفس خودشیفته اش در برابر تهدیدات خارجی بوده است.
بااین وجود، “استفان کوتکین” استاد تاریخ در پرینستون نظریه فرودیدی و روانکاوانه را درباره استالین رد میکند و بر این باور است که هیچ چیزی در مورد زندگی اولیه استالین برای مردی همسن و سال و هم پیشینه او غیر عادی نبود. بسیاری از زندگی نامه نویسان گفته اند که پدر استالین الکلی بود و مادرش را کتک میزد و او در محیطی مملو از خشم بزرگ شد. کوتکین، اما اشاره میکند که دوران کودکی تجربه شده استالین در ان زمان برای اهالی گرجستان غریب و ناشناخته نبود و روایتهای زیادی از ضرب و شتمهای خانوادگی در آن زمان وجود دارد.
او اشاره میکند استالین در نوجوانی دانش آموزی حساس و جاه طلب بود شعر میخواند و شعر میسرود و به طور خاص تحت تاثیر حماسههای ملی گرایانه و اشعار عاشقانه گرجی بود. او هم چنین صدای زیبایی داشته و در گروه کُر مذهبی آواز خوانده بود. به طور خلاصه، از دید کوتکین در پیشینه او چیز زیادی وجود ندارد که خشونت حیرت انگیز و خنجرهای سیاسی خائنانهای را که بعدا رخ داد قابل پیش بینی سازد. با این وجود، همان طور که استالین در محافل رادیکال گرجستان شناخته میشد از خونریزی انقلابی بیزار نبود. مطمئنا او در برنامه ریزی سرقت بزرگ بانک تفلیس در سال ۱۹۰۷ که طی آن بیش از ۳۰ نفر کشته شدند دست داشت. هم چنین، او در فعالیتهای خود در میان کارگران صنعت نفت باکو به عنوان فردی توطئه گر و تند زبان معروف شده بود. محیط رادیکال باکو به خاطر گروگان گیری، باج گیری و دزدی دریایی مشهور بود. هم چنین، جذب استالین به ایدئولوژی سوسیالیستی افراطی یا بلشویسم ولادیمیر لنین بسیار مهم بود.
تروتسکی استالین را به عنوان یک بوروکرات متوسط و نادان معرفی کردند که نماینده منافع خودخواهانه طبقهای از کارگزاران ناتوان و خرده بورژوا بودند. با این وجود، استالین واقعی بر خلاف تخیل بدبین تروتسکی هر تصمیمی را با استفاده از زبان ایدئولوژیک چه در ملاء عام و چه در خلوت توجیه میکرد.
این اشتباه است که این زبان را جدی نگیریم، زیرا راهنمایی عالی برای درک تفکر اوست. استالین اغلب اوقات دقیقا همان کاری را که گفته بود انجام میداد.
مطمئنا این موضوع در حوزه اقتصاد صادق بود. کوتکین به درستی خاطر نشان میسازد که بلشویکها تحت تاثیر ترکیبی از ایدهها یا عادتهای فکری به ویژه ضدیت عمیق نسبت به بازارها و همه چیزهای بورژوایی بودند. درست پس از انقلاب این محکومیتها باعث شد که تجارت خصوصی، ملی کردن صنعت، مصادره اموال، غلات و توزیع مجدد آن در شهرها و همه سیاستهایی که اجرای آنها به خشونت تودهای نیاز داشت اجرا شوند. لنین در سال ۱۹۱۸ میلادی پیشنهاد کرد که دهقانان باید مجبور شوند غلات خود را به دولت تحویل دهند و کسانی که از این امر امتناع میورزند باید درجا تیرباران شوند.
اگرچه برخی از این سیاستها از جمله درخواست اجباری غلات به طور موقت در دهه ۱۹۲۰ میلادی کنار گذاشته شد استالین آنها را در پایان آن دهه احیا کرد و در نهایت آنها را گسترش داد. البته جای تعجبی ندارد آن سیاستها نتیجه منطقی هر کتابی بود که خوانده بود و هر بحث سیاسیای بود که تا آن زمان داشت. در نتیجه، کوتکین معتقد است که استالین نه یک بوروکرات کسل کننده بود و نه یک قانون شکن بلکه مردی بود که به دلیل پایبندی سرسختانه به یک دکترین شکل گرفته بود. از دید کوتکین خشونت استالین محصول ناخودآگاه اش نبود بلکه حاصل تعامل بلشویکی با ایدئولوژی مارکسیستی – لنینیستی بود. این ایدئولوژی به استالین احساس اطمینان عمیقی در مواجهه با شکستهای سیاسی و اقتصادی داد.
در چنین چارچوبی اگر سیاستهایی که برای ایجاد رفاه طراحی شده اند باعث ایجاد فقر میشوند همیشه میتوان توضیحی پیدا کرد: این نظریه به اشتباه تفسیر شده بود، نیروها به درستی همسو نشده بودند و مقامها اشتباه کرده بودند یا اگر سیاستهای شوروی حتی در میان کارگران منفور بود از دید رهبران حزبی میشد آن را این گونه توضیح داد: تضاد در حال افزایش بود، زیرا مبارزه طبقاتی در حال تشدید بود. هر اشتباهی که پیش میآمد ضدانقلاب، نیروهای محافظه کار و نفوذیهای مخفی بورژوازی همیشه مسئول و مقصر شناخته میشدند.
این باورها با نبردهای شدید ۱۹۱۸-۱۹۲۰ بین ارتش سرخ و سفید تقویت شد. استالین با مشاهده تحولات تاریخ دریافت که خشونت کلید موفقیت است. جنگ داخلی چیزی نبود که بلشویکها را تغییر شکل دهد بلکه آنان را شکل داد و فرصتی برای توسعه و اعتبار بخشیدن به مبارزه علیه “طبقات استثمارگر” و “دشمنان” (داخلی و بین المللی) بود و بدین وسیله حس مشروعیت ظاهری، فوریت و شور اخلاقی را به روشهای غارتگرانه القا کرد.
گاهی اوقات نتیجه آن طولانی شدن و تعمیق بحران بود، اما اگر استالین به اندازه کافی بیرحمانه اعمال میکرد در نهایت همه مخالفتها از بین میرفت. جلد اول کتاب کوتکین با اعلام تصمیم استالین برای جمع آوری کشاورزی شوروی به پایان میرسد. اجرای آن سیاست مستلزم آوارگی، زندان و در نهایت گرسنگی سازماندهی شده میلیونها نفر بود و به پیروزی سیاسی کامل استالین منجر شد. او بارها زمانی که با یک بحران بزرگ مواجه میشد از روشهای غیرقانونی و به اصطلاح انقلابی برای حل آن استفاده میکرد.
استالین در طول دهه ۱۹۲۰ میلادی یک سوء ظن پارانویایی را ایجاد کرد که اساسا سیاسی و از نزدیک بازتاب دهنده پارانویای ساختاری درونی انقلاب بلشویکی بود:”وضعیت مخمصه یک رژیم کمونیستی در جهانی به شدت سرمایه داری تحت نفوذ دشمنان”.
سیاستهای اقتصادی استالین در آن دوره نه تنها با ایدئولوژی مارکسیستی – لنینیستی او بلکه با تمایل اش برای تسلط بر مخالفان سیاسی خود کاملا در هم آمیخته بود. همراه با تهدید دولت ناشی از خرید غلات کم سابقه ترس اغراق آمیز استالین از تهاجم خارجی که با پیش بینی ایدئولوژیک مبنی بر آن که امپریالیسم تلاش خواهد کرد انقلاب سوسیالیستی موفق را از بین ببرد تشدید شد و زنجیرهای از حوادث خونین را از ۱۹۲۸ تا ۱۹۳۸ به راه انداخت.
کوتکین اشاره میکند برخلاف آن چه اغلب تصور میشود که عاملان خشونت تودهای باید دیوانه یا غیر منطقی باشند استالین هیچ یک از آن ویژگیها را نداشت و در راه خود مردی منطقی و فوق العاده باهوش بود که توسط ایدئولوژی به اندازه کافی قدرتمند برای توجیه مرگ میلیونها انسان تقویت شده بود. ایدئولوژی دریچهای بود که او جهان پیرامون خود را از طریق آن میدید و فرصتها و خطرات آن را تفسیر میکرد.
شاید امروز بتوان این مورد را در اظهارات سیاستمداران روس که کشورهای حوزه بالتیک را تهدید به استفاده از تسلیحات هستهای میکنند و یا در رهبران داعش که خواستار مرگ همه مسیحیان و یهودیان و شیعیان شده بودند مشاهده کرد. صرفا بدان خاطر که زبان و گفتمان آنان برای ما عجیب به نظر میرسد بدان معنا نیست که آنان و افرادی که از آنها پیروی میکنند آن استدلال را قانع کننده نمیدانند یا آن که منطق خود را تا پایان دنبال نمیکنند.
-
برچسب ها:
- شوروی